پست موقت۲:

ساخت وبلاگ
همین امشب که پنجره از سلطه ی سرما درهراس ِ تَرَک برداشتن است،من در ریسه ی قندیل ها به خاطرات ِ گرم پُل میزنم!پُل میزنم به پاروی ِپدر که شیروانی های ِ برفی ِسالهای کودکی ام را می روفت...به شیره ی شیرین ِ انگور که مادر روی ِ نوتَرین بارش ِ سپید ِ سال می ریخت وکاممان را عسل میکرد!به پرنده ی سبک بالی که من بودم وسقف خانه ای که در ارتفاع ِ مهربانی ِ آن دو آسمانی برای پرواز بود!به ایامی که شبهای زمستانی بلندش،کوتاه تراز قصه های شبانه پدرم می شدوادامه اش را به شب ِ بعدسنجاق میکردیم!به خاموشی ناگهانی برق ها،که چراغ ِ چشمان ِمادرم رابه روی تاریک ترین ترس های کودکانه ام ،روشن میکرد!به دستهایی که ازآنها آب می نوشیدیم،دانه میگرفتیم،محبت می ستاندیم و...به خاطرمان راه نمی یافت یکروز در حریق یادشان خواهیم سوخت!روز مادر است و من مادرم را تازمانی که پدرم نفس میکشید کامل دیدم،بعدازاو زنی بودکه نیمی ازآن زیر خاک خفته و نیم دیگرش برای ما مادری میکرد!سلام به روی ماه ِ هر دوی شما !که خیال انگیزترین تصویرید در برکه ی خاطرات ِ من!❤️❤️* * *زن ِغسال! بلند گفت: دختر کوچکش میتواند داخل شود...وارد شدم!موههای کوتاه ِزن به استخوانی میزد...دوخواهرم بادستکش هایی زرد رنگ وچکمه هایسیاه،باگریه و کلمات ِتاریک مرا به تماشای مادرمدعوت کردند!من قبل از تماشای مادر،رنگها را درآن فضا دیدم!وبعدهرقدم روبه جهانی پیش رفتم که تاکنون ندیده بودم...وبل اخره رسیدم!ایستاده بالای تن ِ برهنه مادر،تمام ِ من، نگاه شد...نگریستم!سکوت ِدرونم به محیط اطراف نقب زد...خود راکنار مادرم تنها یافتم!باورکنید صدای ِسوگواری ها،به خواب ِ"هزاران ساله" راه نمی یابد!ومرگ...مرگ ِ وحشی روی شانه های من نشسته بود و زورآزمایی میکرد! درآن دقایق گمان کردم پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 16:16

به آخرین پُستم دراینجا نگاه میکنم درابتدایش از مادرمنوشته ام...گرچه نمیتوانم غذابخورم،بخندم،آسوده خاطروسبکبالموسیقی گوش بدهم...گرچه از شنبه تمام مسیرهای زندگی ام به بیمارستان ختم شده و زنده بودن بوی ِسُرنگ گرفته وصدای ِ دستگاه قلب میدهد اما هنوز میتوانم بنویسم...میتوانم بنویسم که"انتخاب" چقدرسخت است...اینکه درهمین وضعیت ِ برزخی،مادرت بماند یاسیم هاو...جداکنند ونفسش قطع شود وتمام!آغاز ِ شمایلی دیگر ازتنهایی...درواقع آن سپیدپوشان که آنقدر چشمهای اشک آلوددیده انددربرابر رنج دیگرانازمرگ عزیزانشان ،مصون شده اند از من میخواهندهرچه زودتر به تنهایی ِدنیای ِ بدون ِ او سلام کنم...ازمن میخواهند قلب ِدومم رابه خاک بسپارم...ازمنمیخواهند قدرت زنان ِاساطیری رادر پذیرش ِ این داغ درخودم خلق کنم...اما من به تو که میرسم هفت ساله ام مادر!گوشه ی چادرت برایم تنها دستاویز ِ امن ِ هستی ست...من برای دل کندن ازحضوردلپذیر تو بسیار کوچکم!تاابدکوچکم!در مسیر رسیدن به بیمارستان ِ"آریا" برادرم میگویداودربرزخ مانده،یکپا دراین جهان،پای دیگر جهان دیگر...عصبی وخسته پاسخ میدهم"کدوم کتاب نوشته اینو؟!"اما خود میدانم بازگشت بدون سیم هامثل اینست پدرمدوباره بعداز ده سال زنگ خانه رابزند...برادرم میپرسد:منتظر معجزه ای؟ :نه!:پس چه؟:میخواهم ادامه بدهدبه همین منوال!اوسرتکان میدهد و باپاسخی که داده ام سیگاری امنیست سیگاری دود کند...شب است وصدای تیراندازی ازدور می آید...اصرار میکنند سوارشو خطرناکه اما من برای این وداعخیابان های شهری را باید قدم بزنم که درآن از مادرمراه رفتن آموختم...آنهم در حلق آویزترین خاطره"پاییز"...درختان عریان میشوندو وجودِ من بارفتنت متلاشی میشود...میدانم که یکباردیگر باید بمیرم تاازخاکستراینغم بارد پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 55 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:38

ساعت ِ ۳...خواهرم سی تی اسکن رابرده برای چندمینپزشک ِ فوق تخصص...درکلام ِ آنها به دنبال ِ رگه هاییازاُمیدیم...اما ازبیمارستان تماس میگیرند ومرگ روشن ترین ستاره ی شب ِهستی مان را اطلاع می دهند...پایان ِ لمس ِ امن ترین آغوش...پایان ِدیدار ِپُرمهرترین نگاه...پایان ِ بوسه های مادرانه ...پایان ِ حضور ِ زنی که درهرخلوتی بودم تنها وجود ِ او پایان ِتنهایی ام رارقم میزد...مادرم درآخرین ملاقات ِپشت ِمردمکهایت رابوسیدم...دستانت رافشردم...گونه هایت راعطر کردم...کف ِپاهایت را سُرمه ی چشمانم کردم...به نوازش ِفرق ِموهای ِ مشکی ات انگشتانم برای بارآخر مفتخرشد..گفتم مراحلال کن...گفتم سپاس که تمام عمر برایمدر مادرانگی بهترین بودی...گفتم عاشقتم...عاشقانه دوستت دارم و اشکم سرازیر شد...چرا از گوشه ی چشمانت اشک سرازیر شد؟!دانستم که کُما ومرگ،عشق ِ فراوان ِ وجودت را یارای برابری نیست...خداحافظ عشق ترینم...مادرم...خانم شکیبای دوست داشتنی پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 38 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:38

همین امشب که پنجره از سلطه ی سرما درهراس ِ تَرَک برداشتن است،من در ریسه ی قندیل ها به خاطرات ِ گرم پُل میزنم!پُل میزنم به پاروی ِپدر که شیروانی های ِ برفی ِسالهای کودکی ام را می روفت...به شیره ی شیرین ِ انگور که مادر روی ِ نوتَرین بارش ِ سپید ِ سال می ریخت وکاممان را عسل میکرد!به پرنده ی سبک بالی که من بودم وسقف خانه ای که در ارتفاع ِ مهربانی ِ آن دو آسمانی برای پرواز بود!به ایامی که شبهای زمستانی بلندش،کوتاه تراز قصه های شبانه پدرم می شدوادامه اش را به شب ِ بعدسنجاق میکردیم!به خاموشی ناگهانی برق ها،که چراغ ِ چشمان ِمادرم رابه روی تاریک ترین ترس های کودکانه ام ،روشن میکرد!به دستهایی که ازآنها آب می نوشیدیم،دانه میگرفتیم،محبت می ستاندیم و...به خاطرمان راه نمی یافت یکروز در حریق یادشان خواهیم سوخت!روز مادر است و من مادرم را تازمانی که پدرم نفس میکشید کامل دیدم،بعدازاو زنی بودکه نیمی ازآن زیر خاک خفته و نیم دیگرش برای ما مادری میکرد!سلام به روی ماه ِ هر دوی شما !که خیال انگیزترین تصویرید در برکه ی خاطرات ِ من!❤️❤️* * *زن ِغسال! بلند گفت: دختر کوچکش میتواند داخل شود...وارد شدم!موههای کوتاه ِزن به استخوانی میزد...دوخواهرم بادستکش هایی زرد رنگ وچکمه هایسیاه،باگریه و کلمات ِتاریک مرا به تماشای مادرمدعوت کردند!من قبل از تماشای مادر،رنگها را درآن فضا دیدم!وبعدهرقدم روبه جهانی پیش رفتم که تاکنون ندیده بودم...وبل اخره رسیدم!ایستاده بالای تن ِ برهنه مادر،تمام ِ من، نگاه شد...نگریستم!سکوت ِدرونم به محیط اطراف نقب زد...خود راکنار مادرم تنها یافتم!باورکنید صدای ِسوگواری ها،به خواب ِ"هزاران ساله" راه نمی یابد!ومرگ...مرگ ِ وحشی روی شانه های من نشسته بود و زورآزمایی میکرد! درآن دقایق گمان کردم پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 76 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:38